چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: ۲۲:۳۸:۳۴

نماز به وقت امام(ره)

به یاد ندارم صدای اذانی شنیده باشم که همراه با نماز امام نباشد، چه صبح، چه ظهر و چه شب.

نماز به وقت امام(ره)

نماز به وقت امام(ره)

به یاد ندارم صدای اذانی شنیده باشم که همراه با نماز امام نباشد (نماز به وقت امام(ره))، چه صبح، چه ظهر و چه شب. یک شب ساعت هفت به منزل امام رفتم. بعد از آنکه خلاصه اخبار را شنیدم، با عجله گفتم: بلند شوم نماز را بخوانم.
نماز را خواندم و دوباره خدمت امام برگشتم. در آن لحظه ایشان به من گفتند: احساس می کنم اگر به تو نگویم مسئولم.
بعد دستشان را روی سینه شان زدند و گفتند: یعنی فکر می کنم اگر نگویم، مسئولم. شما چرا اینقدر در خواندن نمازت اهمال می کنی؟
گفتم: بیرون از خانه در دانشکده علوم بودم. بعد از آنجا هم جای دیگری رفتم و تازه به منزل آمده ام.
امام گفتند: برنامه ات را طوری تنظیم کن که نمازت اول وقت باشد. می‌دانی نماز ستون دین است و اگر قبول نشود، به هیچ عبادتی نگاه نمی کنند؟
من فکر می کردم که اهمال در نماز این است که گاهی نماز بخوانیم و گاهی نخوانیم. نه اینکه نماز در اول وقت باشد و از اول وقت تاخیر نیفتد. امام فرمودند: عدم اهمال و خفیف نشمردن به این است که هر کجا هستید، نماز اول وقتتان را بخوانید.
آن وقت به عنوان مثال خاطره ای را گفتند که اسم او در خاطرم نمانده است: نماز خواندن این شخص طوری بود که اگر در خیابان می رفت و صدای اذان را می شنید، از ماشین پیاده می شد و در کنار خیابان نمازش را می خواند.
یک روز دیگر که پیش امام رفتم ایشان از خودشان گفتند که می دانی امروز چه پیش آمد؟
گفتم: چی؟
گفتند: من یک اشتباه کردم یعنی نه یک اشتباه، چند اشتباه!
گفتم: چطور؟
گفتند:خوابیده بودم که پیش از ظهر یک مرتبه از خواب پریدم و به خود گفتم که ای داد! نمازم رفت و خواب مانده ام! چرا این جوری شد؟ با عجله بلند شدم و در همان حال گفتم: مهرم که اینجا نیست.
ناگفته نماند که امام مهرشان را همیشه روی شوفاژ می گذاشتند تا اگر عرق پیشانی اثری بر روی مهر گذاشته بود از بین برود. امام ادامه دادند…
دیدم نمی رسم بروم از اتاق دیگر مهر بیاورم. برای همین به خود گفتم: عیب ندارد، با کاغذ می خوانم تا وقت نماز از این دیرتر نشود. بعد یک مرتبه یادم افتاد که از طرف دیگر اگر دیر برای ناهار بروم، نگران می شوند. با عجله از اتاق بیرون آمدم تا آنها را خبر کنم. نمی دانی چقدر ناراحت بودم! نمازم رفته بود و وقت نکرده بودم خبر بدهم. از اتاق که بیرون آمدم، به خانم احمد آقا برخورد کردم. به ایشان گفتم: امروز خواب مانده‌ام. دیدم ایشان گفتند: نه مگر الان ساعت چند است؟ گفتم: دوازده و نیم ظهر. گفتند: نه این جور نیست. دوباره به ساعت نگاه کردم و دیدم یازده و نیم است و اشتباها خیال می‌کردم که دوازده و نیم است. پیش خودم خیال می کردم که چون طبق وقت حالا باید ناهار بخورم و آنها منتظر می مانند با نماز چه کنم؟

 

محمد گازرانی – برگرفته از کتب پابه پای آفتاب و گفته‌ها و ناگفته‌ها از زندگی امام خمینی

انتهای پیام/س

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار
چند رسانه ای

سیستان و بلوچستان مشکل آب دارد…

قصه آب …

چرا کارگران هپکو از رئیسی تشکر کردند؟

پدری از جنس صبر و مقاومت