شهر و زندگی در شهر مدتهاست که اذهان ما را به خود مشغول کردهاست، تا جایی که شهر نشینی به عنوان مهمترین ترقی فرهنگی تلقی شده
احمدرضا حاجمحمدحسینی—فعال فرهنگی
شهر و زندگی در شهر مدتهاست که اذهان ما را به خود مشغول کردهاست، تا جایی که شهر نشینی (تمدّن معادل عربی شهرنشینی که با اذهان ما آشناتر است) به عنوان مهمترین ترقی فرهنگی تلقی شده و ما را به شهرنشینان و دیگری ما یعنی همانها که متمدّن نیستند تقسیم کردهاست. در ادبیات عامه هم اهل ده یا همان دیگریها، به نوعی مورد تحقیر قرار گرفتهاند. این از دیرباز در میان اهالی فاسی زبان سبک زندگی دهنشینی مورد سرزنش و کندن از آن و پیوستن به دنیای متمدّن، ارزش تلقی شده است.
ده مرو ده مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند
قول پیغامبر شنو ای مجتبی
گور عقل آمد وطن در روستا
این مقایسه تا زمانهای معاصر ما کشیده شده است و دنیای مترقی غرب، ما و دیگر ممالک که از پیشرفت در امور تکنیکال عقب مانده بودند را به نداشتن تمدن و دیگری خود برشمردند و بر ما نام جهان سوم را نهادند. یکی از مهمترین تغییرات نظاممندی که بنابر آن تمدن غربی شکل گرفت و بر همان مبنا ما در سوی دیگر این جهان قرار گرفتیم تغییر در معنای شهر بود. شهر معنای پیشین خود را از دست داده و شهر جدید به وجود آمده بود بر مبنای یک جهان بینی تازه چابک و سرشار از نوآوری.
کَمَک کَمَک این تحولات به کشورهای دیگر سرازیر شد برخی به استعمار و برخی به وسیله روشن فکران و مترجمان میراث نوپدید غربی.
هنوز بر این نوع زیست شهری جدید زمانی نگذشته بود تا بتوان به نقد آن پرداخت اما دیری نپایید که با ظهور انواع مشکلات برآمده از این نوع از زندگی، عالمانی در مغرب زمین پیدا شدند و آن را در چارچوب علوم برآمده از همان شهرهای مدرن به نقد کشیدند.
زادگاه مطالعات اجتماعی شهری را شهر شیکاگو در آمریکا میدانند. خود این شهر به عنوان شهری که در ۱۸۴۰م قصبهای با ۴۵۰۰ نفر جمعیت بود و به سرعت خود را در ۱۹۲۰ به ۲٫۷ میلیون نفر رسانده بود و در سالهای آغازین قرن بیستم به یک حلقه ارتباطی خطوط راه آهن مبّدل شده و صنایع فلزات را به خود جذب میکند. نیمی از جمعیت این شهر را بیگانگان تشکیل میدهند، آلمانیها و ایرلندیها سپس لهستانیها، روسها و ایتالیاییها و پس از آنها سیاه پوستان روستاهای جنوب بودند که جمعیت آن را تشکیل دادهبودند. رشد جمعیتی و صنعتی شدن عمیقاً شهر را دگرگون میکند. همین مسأله توجه اندیشمندانی چون چارلز بوت و جورج زیمل را به شهر جلب کرد. زیمل با انتشار مقاله «کلانشهر و حیات ذهنی» در ۱۹۰۳ به معضلات به وجود آمده در شهر مدرن پرداخت او شهرهای مدرن یا همان کلانشهرها را به عنوان محرکهای عصبی شهروندان تشبیه کرده که اخلاق و ارزشها را در میان شهروندان دستخوش تحولات جدی قرار داده و عدم توانایی پاسخگویی به این تحریک، تنشهایی میان افراد به وجود میآورد.
ما هم در فرایند صنعتیشدن شهرهایی را که بیشباهت به شیکاگو نیستند تجربه میکنیم.
یکی از مهمترین این تحولات فروپاشی نظام محلات شهرهای سنتی است و به وجود آمدن محلههایی که تنها خوابگاه شهروندان است.
محله یک واحد اجتماعی مستقل و خودکفا است که نیازهای معمول و روزمره را در آن تامین میکند. نیازهایی مانند خریدهای روزانه، آموزش و پرورش، عبادت، تفریح و…
چگونگی برآورده شدن نیازهای مردم در محله است که سبک زندگی ما در شهر را تغییر داده است.
این درد دل ادامه دارد…
دیدگاهتان را بنویسید