گفت و گوی اختصاصی پیک راستان با یکی از بسیجیان تحت آموزش شهید خسروی
فرمانده ای که می خواست زمینه ساز ظهور امام زمان( عج) باشد
خودتان رو معرفی کنید؟ و نحوه آشنایی تان را با حاج عبدالله بفرمایید؟
بنده یک بسیجی 27 ساله از گردان فاتحین هستم. نحوه آشنایی خودم با حاجی از طریق گردان فاتحین بود. مهر ماه سال گذشته که در آزمون جذب به گردان با حاجی آشنا شدم.
انگیزه شما از ورود به گردان چه بود؟
انگیزه اصلی یا ابتدایی جهاد در راه خدا بود. جهاد برای خدا به هر طریقی در هر مکان و زمان که نیاز باشد.
برخی میگویند صرفا برای دفاع از بشار اسد میروید. نظر شما چیه؟
از این صحبت ها زیاد است. ما برای دفاع از ایمان و عقیدهمان کار میکنیم. هدف ما از ورود به گردان به قول جمله معروف حاج عبدالله، زمینه سازی برای ظهور امام زمان(عج) است.
از اولین دیدارها و آشنایی با حاجی خاطرهای دارید؟
اولین دیدار ما با حاجی توی پادگان تیپ بود. من از طریق پدرم با ایشان آشنا بودم اما از نزدیک زیارتشان نکرده بودم. پدرم همیشه میگفت دوستی داریم به نام حاج عبدالله خسروی که این خصوصیات را دارد. روزی که پدرم با من تماس گرفت: «گفت قدرش را بدان.»
روز اول رفتیم رسیدیم خدمت حاجی. از پشت نزدیکش شدیم. دوستانه به پشت شانهاش زدم و گفتم: «سلام حاجی حال شما چطوره؟ یه درخواستی ازت داشتیم.» حاج عبدالله برگشت یه نگاه سنگینی کرد و گفت:«با همه فرماندهها این جوری شوخی میکنند یا فقط با من؟» گفتم:«نه حاجی تو دلت دریاست تعریفت را زیاد شنیدیم» بعد دست پدرانهای به شانه من کشید، خسته نباشید گفت و من را برد گوشهای و گفت: «اگر حرفی داری اینجا بزن. در جمع بیان نکن.»
از سختگیریهای موقع آموزش بفرمایید؟
حاجی خیلی تو بحث آموزش سخت گیر و ریز بین بود. تمام اشتباهات را رصد میکرد. اگر120 نیرو تو میدان آموزش میفرستاد تک تک آنها را در نظر میگرفت. حتی به اسم و فامیل بچه ها را صدا میکرد. یک بار در حال تمرین پاکسازی و تامین حرکت در منطقه نمایشگاه تیپ، میخواستم از پشت درخت به سمت راستم شلیک کنم اما به اشتباه سلاح را با دست راست گرفته بودم و مجبور بودم تمام بدنم را بیرون بیاورم. وقتی رسیدیم بالای تپه حاجی یه نگاهی به من کرد و گفت: «اسم خودت را گذاشتی رزمنده و دلاور!؟ حتما میخواهی سوریه را این جوری فتح کنی؟» گفتم:«چطور مگه؟!» گفت: «خوب! پسر خوب! کلا سلاح را اشتباه در دست گرفتهای. این که نشد.» گفتم:« نه حاجی درست بود.» گفت:«از این بالا داشتم نگاه میکردم و تک تک شما را زیر نظر داشتم.» من دوباره پر رویی کردم و گفتم: «نه حاجی درست بود.» یک دفعه حاجی گذاشت دنبالم! ده قدمی آمد و یک لگدی به من زد و گفت:« این سلاح دست گرفتنت را درست کن.» این لگد را دیگه نمیزنم. چون با هم آشنا بودیم این کار را کردم و الا آن قدر سینه خیز میبردمت تا سر زانوهایت زخم شود.»
شهید خسروی خصوصیت خاصی داشته که میتوانسته جوانهایی که خیلی ظاهر مناسبی هم ندارند را جذب کند؟ خود شما به چه دلیل جذب حاجی شدید؟
خصوصیت خاصی که حاجی داشت صبر، تحمل و بردباری بود. در همه مسائل خصوصا در مواجهه با جوانانی که خیلی به لحاظ اعتقادی قوی نبوده و سوالات زیادی داشتند؛ خیلی وقت میگذاشت. این صبر و تحمل و این برخورد دوستانه در مقام یک فرمانده بسیجی خیلی زیبا بود.
در یک سال اخیر ما با حاجی رابطه داشتیم. خب آموزش بود. کم و کاستی بود. ناراحتی بچه ها بود. اما خدا میداند هیچ وقت از کسی ناراحت نشد. هیچ وقت صدای بلند حاجی را نشنیدیم. هیچ وقت داد نمیزد، حتی اگر در آموزش خراب میکردیم، خیلی دوستانه، پدرانه و دلسوزانه با بچهها برخورد میکرد. هرجا دلمان میگرفت میگفتیم برویم پیش حاجی، هرجا خسته میشدیم، میگفتیم یک سر به حاجی بزنیم. اگر این خصوصیاتش نبود شاید تحمل این داغ برای ما راحتتر بود و اینقدر سخت نبود.
از خوش صحبتی و شوخ طبعی حاجی چیزی یادتان هست؟
حاج عبدالله لوتی منش بود. همیشه چاشنی خاطرههایش خنده بود. هر وقت میخواست خاطرهای تعریف کند صد در صد یک طنزی در آن وجود داشت. با این شان و منزلت بین صد تا نیرو این طور رفتار میکرد.
آخرین سفری که با حاجی رفتیم، آب گرم محلات بود. دوستان همه با هم جمع بودن و تا با تمام بچهها شوخی نکرد، از آب بیرون نیامد. حاج عبدالله شنا کاملا بلد بود. حتی من خودم نجات غریق هستم اما با من گلاویز شد و شروع کرد به شوخی کردن. با یکی از دوستان 18 ساله جوری شوخی میکرد که گمان میکردی هر دوتاشون هجده سالهاند.
بارز ترین خصوصیت اخلاقی ایشان که در خاطرتان مانده چیست؟
بارزترین صفت همان صبر و آرامش بود. حاجی به جنگ نوین با داعش خیلی خیلی اشنایی داشت. با جنگ 8 ساله آشنا بود. در لبنان، سوریه و عراق حضور داشته و تجربه کار اطلاعاتی زیادی داشت. آن چیزی که من از همرزم ها و نزدیکانش شنیدهام این است که در کار اطلاعات عملیات، درجه یک بود. این پر بودن حاجی یک افتادگی هم پشت سرش داشت. همین که گفتهاند درخت هر چه پربارتر، سرش پایین تر.
به لحاظ فیزیکی از همه آمادهتر بود. در تمرینات، کوهنوردی، شنا و حتی فوتبالی که با بچه ها میرفت، از همه آمادهتر و البته متواضعتر بود.
جملهای در خصوص خانواده که به شما گفته باشد یادتون هست؟
سفارش همیشگیاش این بود که اگر خودتان را از لحاظ فیزیکی برای جبهه و نبرد قبل از آن تقویت میکنید، به لحاظ روحی و اعتقادی هم خودتان را باید تقویت کنید، که هم در میدان نبرد به دردتان میخورد و هم در زندگی.
ایشان دائم الوضو و دائم الذکر بودند.
اگر مطلبی خاصی دارید بفرمایید.
چیزی که به ذهنم میرسد و فکر میکنم بیان آن وظیفه است این است که ما غریب پرست و مرده پرست هستیم.
حاجی ما، سردار ما، کسی که ما در کنارش زندگی میکردیم به شهادت رسید اما درکش نکردیم. کاش قدرش بیشتر دانسته میشد. مردم و به ویژه مسئولین باید بیشتر قدر این افراد را بدانند.
نمیدانم در عاشورا به خدا چه گفت و چه خواست که زود جوابش را گرفت. همرزمها به حاجی میگفتند «دلاور بی هیاهو». صفتی که واقعا برازندهاش بود. کسی که بزرگی کرد و هیچ صدا و توقعی نداشت. از جیبش برای بچهها خرج کرد. یک سال که اینجا گردان فاتحین را تشکیل داد از جیبش برای بچه ها خرج کرد. پای این بچهها ایستاد، کمکشان کرد و هیچ وقت هیچ توقعی از ما نداشت، به جز اینکه خودمان را تقویت کنیم.
از کاستیهای معیشتی و شخصی خودش در جمع حرف نمیزد. برای بچه ها واقعا خدایی کار کرد. روزی هم میرسد که دوباره بنشینیم و از خوبی و غربت افرادی که مثل حاج عبدالله در کنار ما هستند، بعد از شهادتشان روایت کنیم که این بد است.
سخن پایانی خطاب به شهید حاج عبدالله خسروی
یک جمله به حاجی مون بگویم. حاجی جان! تو قول دادی تا بچه های اراک را با خودت سوریه نبری از پا نشینی. میدانم الان که شهید شدی از پا ننشستی و الان بیشتر از قبل هوای ما را داری. الآن دستت بازتر و پرتر شده. میدونم پیش حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) خیلی آبرو داری. فدایی حضرت زینب شدی. فدایی اسلام شدی. همیشه ورد زبانت این بود که داریم میرویم زمینه ساز ظهور امام زمان(عج) باشیم. با خونت زمینه سازی کردی. حاجی! قولی که دادی فقط یادت نره! ما منتظریم. منتظر قولی که دادی و میدانم یادت نمیرود. اگر خودمان لایق باشیم تو یادت نمیرود.
دیدگاهتان را بنویسید