به مناسبت شهادت سردار حاج عبدالله خسروی پیک راستان گفت و گوی اختصاصی با یکی از طلبههای تحت آموزش این شهید انجام داده است
از طلبه های حوزه علمیه اراک هستم و نحوه آشنایی ما با سردارِ شهید حاج عبدلله خسروی برمیگردد به بهمن ماه سال گذشته که از طریق شرکت در آزمون گردان فاتحین جذب و مطّلع شدیم فرمانده ماشخصی است به نام عبدالله خسروی.
بله زمانی که وارد پادگان شدیم شور و هیجان زیادی داشتم. یک شال سبز هم روی شانهام بود. ایشان بعدها به بنده گفتند وقتی از در پادگان داخل شدی من با خودم گفتم میتونه با این بنده خدا پُر کنه؟! خلاصه جوری شد که بعد از همراهی با این فرمانده و آشنایی با روحیه نظامی از آن شور و هیجان افتادم و تبدیل به یک شخص سر به زیر شدم!
حاجی در امور نظامی شخص سختگیر بودند. اگر خاطره ای دراین رابطه دارید بفرمایید؟
خب ما زیاد پیاده روی نداشتیم مگر در اربعین. یک شب برای گشت شبانه در کوه ها، حدود دو ساعت پیاده روی کردیم. داشتیم بر میگشتیم به سمت محل استراحت که دیدیم سَر ستون را حرکت داد به سمت امامزاده محمد عابد در مشهد میقان! فاصله تا مقصد حدود سیزده کیلومتر بود! نکته جالب این بود که شهید خسروی با ماشین نمیآمد، خودش پشت ستون بود. بعضی اوقات جلوتر گاهی در میانه ستون و گاهی هم در انتهای ستون بود. دست قضا من هم با یک روحانی دیگر در انتهای ستون بودیم. فاصلهی ما با فرد جلویی باید ده متر می بود، اما در انتهای مسیر به هفتاد الی هشتاد متر رسید و دست قضا فرمانده ما را دید و یک زد که خودتون را سریعا به ستون برسانید!!
حاجی با بچهها کاری کرده بود که الان همهی بچه های گردان میگویند بی بابا شدیم. دلایل مختلفی دارد. مثلا یک شب آسایشگاهها تکمیل و پُر شده بود. معاونین هم بین دو آسایشگاه توی یه اتاقک که فرش، تلویزیون و امکانات داشت، مستقر بودند. من هم دنبال فرمانده میگشتم تا با او صحبت کنم. رفتم در یک ساختمان اداری و دیدم داخل یک اتاق که فرش و هیچ امکاناتی نبود روی زمین کف اتاق یک زیر انداز شبیه به کاپشن انداخته بود، پوتین هایش را متکا کرده بود، یک پتوی نظامی هم روی خودش انداخته بود و در آنجا دراز کشیده بود. بدون بخاری با کاپشنی که تنش بود در هوای سرد بهمن ماه کف اتاق خوابیده بود. حاج عبدالله فرماندهای بود همیشه با بچه ها، از همان نوع غذای بچهها و به اندازه بچهها غذا میخورد. پا به پای بچه ها بود، هرجا که بودیم حاجی کنارمان بود!
بسیار مهربان بود و برای دیگران ارزش و اهمیت قائل میشد. با تمامی بچهها این طور بود. تفاوتی قائل نمیشد. این طور نبود که بگوید چون من فرمانده ام و جایگاه بالایی دارم حق ندارید با من حرف بزنید و مشکلاتتان را بیان کنید. همیشه خودش پیگیر کارها بود و یکی از دلایلی که موجب علاقه بچه ها به ایشان شده بود، این بود که با بچهها زندگی میکرد، یعنی کسی حاجی را به عنوان فرمانده نمیشناخت. حاجی کسی بود که هرلحظه اراده میکردی کنارت بود و پا به پای ما قدم برمیداشت.
بله. برای همه بچه ها کُپُن درست کرده بود و هرکسی ده تا کُپُن داشت. مثلا اگر کسی سوال میپرسید حاجی میگفت ببین ده تا کُپُن داری یکیش رفت. من خیلی سوال میپرسیدم. میگفت حاج آقا خیلی وقته کُپُن شما تموم شده ها…
اگر از خصوصیات اخلاقی ایشان در اجتماع دوستان و… خاطرهای دارید بفرمایید
با هم همسایه بودیم. بعد از اعلام خبر شهادتش دیدم اهالی محل از جمله مغازه دارها مشکی پوش شدند. آرامش، متانت و تواضع از ویژگیهای بارز شخصیت حاج عبدالله بین مردم بود. دنبال حق مردم بود؛ راضی بودن حق خودش از بین برود اما حق دیگران ضایع نشود.
در رابطه با مسائل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی چه نظری داشتند و چه میگفتند؟
حدود یک ماه و نیم قبل اهواز در باغ یکی از دوستان بودیم. حاجی را به اونجا دعوت کردیم وقتی که ایشان شروع به صحبت کردند؛ دیدیم که مسائل جامعه و اتفاقات را به مراتِب بیشتر از ما پیگیر هستند. در موضوع برجام و تحریم شِکوه داشت و البته یک شعار همیشگی هم داشت که میگفت:«اصل اساس شیعه مقاومت است» مقاومت ایشان تنها در این قضایا نبود. ساکت نمیماندند و خیلی آرام و منطقی حرف خودش را میزد و میگفت که دراین جریان شما اشتباه میکنید.
گویا حاجی در جذب جوانانی که ظاهر مذهبی نداشته اند معروف بوده، اگر خاطرهای در این خصوص دارید بفرمایید
بله. چند شب قبل مخابرات بودیم. حاجی هم پیش ما بود. گفت که هدف از اینکه میگویم در گردان من باید جوانها باشند این است که میخواهم ثابت کنم جوانان اراکی میتوانند خط شکن و اثرگذار باشند! هدفشان هم از جذب جوان ها این بود که جوان باید اثرگذار و خط شکن باشد!
یک صفت بارز حاج عبدالله وظیفه شناسی در مقابل مسئولیتشان بود. درسخت ترین شرایط و سرما همیشه با وضو بود. همیشه تاکیدشان به بچهها این بود که برای هر عملیاتی حتما با وضو و ذکر باشید. حاجی بسیار دقیق، نکته سنج و صبور بود. بنده یک فرد بسیار عجول بودم و نمیتوانستم نسبت به اتفاقات صبر کنم. اما در این گردان من یادگرفتم که هراتفاقی افتاد تو باید پذیرای دستور مافوق باشی! من صبر و بردباری را از حاجی یاد گرفتم. حتی چند تا ازفرماندهان در این باره به من گفتند که نسبت به گذشته خیلی تغییر کردهام!
حاج عبدالله خسروی شخصیتی است که ما الان درکش نمیکنیم. ایشان از نظر سیاسی، نظامی و اخلاق یک شخصیت بسیار قوی بودند اما آن قدر متواضع بودند که خیلیها او را نمیشناسند.
باید زمان بگذرد تا مردم بفهمند حاج عبدالله خسروی که مسئول آزادسازی برخی مناطق سوریه بود یعنی چی؟ فرمانده محور یعنی چی؟ زندگی بدون ایشان جداً برای بنده سخت است. رفتن حاجی یک غم بزرگ به دل بنده انداخت. البته من ناراحت شهید شدن حاجی نیستم. خوشحالم که به آرزویش رسید .کما اینکه یکی از دوستان گفت چند وقت پیش اسم شهدایی را آورد و آهی کشید. شاید خدا حق زحمات ایشان را برای اسلام و انقلاب با شهادت به ایشان داد. شهادت مبارکشان باشد. اما با رفتنشان دل ما را هم باخودشان بردند.
اگر این انگیزه شهادت و در راه خدا بودن اگر در وجود ما پنجاه شصت درصد بود؛ حاجی بارفتنش صد در صدش کرد. الآن به هرکدام از این بچهها بگویید آمادهاید در سوریه همه زندگیتان را بگیرند، همه آماده اند و منتظرند تا به فرمانده عزیزشان برسند.
ما یک امید دیگر در زندگی داریم که ایشان قطعا کنار ما هست. من به خودم میگویم یک شهیدی دارم که حواسش به من هست. یک شهیدی که ما را دوست داشت و دوست دارد.
دیدگاهتان را بنویسید