این آخرین جملاتی بود که شهید آسنجرانی قبل از شهادتش می گوید، شهیدی که در میان لاله های سرخ سنگ های آذرین در شمالغرب کشور آسمانی شد.
شهید آسنجرانی متولد سال ۱۳۵۳ دانشجوی دانشکده پیاده نظام بود و علاقه بسیاری به یگانهای رزم داشت، پس از اتمام دوره دانشجویی به یگان پیاده رفت و در آنجا خدمت کرد.
در سه سال قبل از شهادتش، خدا به او پسری عطا کرد که او را محمدرضا نام نهاد، از زمانی که پای محمدرضا به زندگی حمید باز شد، تحول عجیبی در زندگی حمید آغاز شد، گویی حمید دیگر حمید سابق نبود. چند هفته ی حمید در شمال غرب ماموریت داشت و در آخرین روزهای سفر به شمال غرب بار ها گفته بود؛ «دلم خیلی برای محمدرضا تنگ شده!».
شهید آسنجرانی از جمله کسایی بود که سالها در یگان رزم تلاش کرده بود، پیشنهادی برای انتقال شهید آسنجرانی از گردان تکاوری به بخش پشتیبانی داده شد اما شهید آسنجرانی قبول نکرد و جواب نامه شهید آسنجرانی این بود؛ «با توجه به علاقه اینجانب به یگان رزم و بخصوص گردان تکاور انشاء الله لباس تکاوری آخرین لباس و کفن اینجانب خواهد بود».
به گفته دوستان شهید، منطقه ای که حمید آسنجرانی در آنجا به شهادت رسید، پر از لاله های قشنگ بوده، شهید آسنجرانی قبل از شهادتش روی اون لاله ها دراز میکشه و به دوستاش به شوخی میگوید؛ «بچه ها چقدر حال میده آدم وسط این لاله ها شهید بشه !!!».
هنگامی که سپاه اسلام در شمال غرب (سنگهای آذرین) با گروهک منافقین پژاک درگیر شد، شهید آسنجرانی نقش سازنده ای داشت و پس از مبارزه جانانه با دشمن مزدور هنگامی که شهادت را جلوی چشمانش می بیند، پشت بیسیم از همرزمانش می خواهد که پیامش را به محمدرضا(پسرش) برسانند، شهید آسنجرانی پشت بیسیم میگوید؛ «به پسرم (محمدرضا)بگوئید پدرش مرد بود و تا آخر ایستاد».
همسر شهید آسنجرانی در مورد نحوه شهادتش همسرش گفت؛
روز ۳۰ فروردین ماه ۸۹ درگیری سختی بین ضدانقلاب با گردان تکاوری که همسرم رزمنده آن بود رخ میدهد.
شهید آسنجرانی و همرزمانش از ۱۰ صبح تا حوالی غروب با پژاک درگیر میشوند. منطقه درگیری شان معروف به دشت سنگهای آذرین است که به خاطر وجود سنگها و غارهای متعدد، دفع کمین دشمن را سخت میکند. به هرحال حین درگیری با قطع شدن بیسیم شهید قریشی احتمال شهادت ایشان میرود.
بعد شهید جودکی آسمانی میشود و سه نفر دیگر هم در این ماجرا مجروح میشوند. حمید که فرمانده گروهان بود برای حفظ جان نیروهای تحت امرش تغییر آرایش میدهد و به این منظور خودش تأمین آتش میدهد تا آنها تغییر موضع بدهند.
در آخرین لحظات در تماس بیسیمی که با قرارگاه داشت، میگوید:«به پسرم بگویید پدرت مرد بود و تا آخر ایستاد.» او مصداق واقعی ایستادن تا آخرین گلوله بود. کمی بعد از آن، گلوله تک تیرانداز ضدانقلاب به سرش اصابت میکند و به شهادت می رسد.
شهید آسنجرانی در ۳۰ فرودین سال ۱۳۸۹ در محلی معروف به سنگ های آذرین- شمال غرب به آرزوی دیرینه خود رسید و در گلزار شهدای اراک در کنار همرزمان شهیدش آرام می گیرد.
دیدگاهتان را بنویسید