شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: ۱۲:۵۴:۳۱

سرهای بی سر

محفلی بود و نقل روایتی بود و نغمه و سرودی بود و ما فقط تماشاچی …

یادداشت؛

سرهای بی سر

سرهای بی سر

سرهای بی سر

محفلی بود و نقل روایتی بود و نغمه و سرودی بود و ما فقط تماشاچی …
یک شمع خاموش اما پرحسرت از عشق پروانه را هرچه میخواهی فوت کن!
از صبح تا شب و از شب تا صبح فوت کن! آن دمی که خسته شدی به دیگری بده و از او بخواه فوت کند! او هم که خسته شد به دیگری و دیگران بدهد تا فوت کنند! اصلا بگذار این فوت کردن‌ها نسل به نسل و تا قیام قیامت ادامه یابد! اما مگر این دست به دست و فوت به فوت می‌تواند این شمع را روشن کند؟!
حال ترسیم کن شمعی دیگر بود که از دنیا جدا شد، به عشق پروانه اسیر شد و چه جاودانه اسارتی، کشتی مواج عشق در دلش جای گرفت، جسمش سوخت، قلبش جوشید، اشکش فروریخت، روحش به پرواز درآمد، جز معشوق را ندید و نخواست، جهان را سه طلاقه کرد و جبر تاریخ را به خاک کشید و اینگونه در پی وسال آب حیات، شکست این حصار قلعه را و راستی اگر نشکسته بود پس چگونه قلم اینطور غیورانه می نویسد برایش؟؟
میگویم«غیورانه» و ذهنم میرود کنار (سلفی عزت)، ذهنم می رود نزد جهادگر 25 ساله‌ای که می‌گفت: «از شهر دوریم و به خدا نزدیک، اما اگر در شهر خودمان خدایمان را داشتیم بیشتر جهاد کرده‌ایم….»، ذهنم میرود می افتد کنار «یا ابطال الصفا» قهرمانان باصفای ارباب، ذهنم می رود می افتد کنار اربابی ترین شش گوشه کربلا، ذهنم می‌رود می افتد کنار سرهای بی سری که سر دادند زیباترین نغمه عاشقی را، سرهای بی سری که اتفاقا سری در سرها شدند، سرهای بی سری که درد میکردند برای سربند«کلنا عباسک یا زینب»، سرهای بی سری که سر دادند تا زانو نزنند، سرهای بی سری که سر گذاشتند بر زانوی امیر و نعم الامیر بی سرشان، سرهای بی سری که سر از خود ندارند تا بفهمانندمان «اگر با خدا باشیم..قطره دریاست اگر با دریاست»، آری ذهنم می رود می افتد کنار حججی و حججی هایی که چه بی سر می‌شتابند برای دیدار ارباب بی سرشان…
آخ در سرم هیاهو می‌شود که این کتاب «شمع و پروانه شهادت»عجب فصل های پرشکوهی میکشد به رخ روزگار، فصل به فصلش پر بی سر و حالا رسیده به فصل نود و شش اش، شهید بی سر، حججی را میگویم که دارد خودش را می‌ رساند به روضه ارباب و ذکر نوای محرم که (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)، اصلا بگذارید مخلص کلام را با سخن همسفر تا بهشتش به پایان رسانم : «آب زنید راه را هین که نگار می رسد /مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد …»

یادداشتی از پگاه رسایی فر

انتهای پیام/ح

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار
چند رسانه ای

سیستان و بلوچستان مشکل آب دارد…

قصه آب …

چرا کارگران هپکو از رئیسی تشکر کردند؟

پدری از جنس صبر و مقاومت